یه خاطره ناگفته !!

اول از همه دلم می خواد یک توضیح بدن که چرا وبلاگم رو عوض کردم : وبلاگ پیچک برای خیلی از افراد شناخته شده بود یعنی نه. نویسنده وبلاگ پیچک رو بعضی از بازدیدکنندگانش می دیدند  و می شناختن و من نمی تونستم اونجور که دلم می خواد برای دل خودم مطلب بنویسم همیشه مجبور بودم یه جوری سانسور کنم ولی امیدوارم اینجا هم به سرنوشت پیچک دچار نشه و من بتونم حرف دلم رو توش بنویسم .
برای شروع کار می خوام یه خاطره ای براتون تعریف کنم که شاید براتون جالب باشه . قبل از اون اینو بگم که همنوجور که از اسم این بلاگ و سر و صداها و تصاویر و ترانه ها پیداست من یکی از طرفدارهای آقای صدا (ابی) هستم پس طبیعی بنظر می رسه که اکثر مطالبم به اون ربط داشته باشه (اگر هم مطلبی بنظرتون می یاد که ربط نداره مطمئن باشید ربط داره ولی یه جوری مخفیه).

خب اولین خاطره من بر می گرده به 5 –6 سال پیش اگه اشتباه نکرده باشم . بله یه صبح تابستونی بود و طبق معمول تا 10-11 خواب تشریف داشتیم . و اکثرا اونموقع چون برادرم زودتر از من از خواب بیدار می شد شروع می کرد به پخش ترانه های خواننده های مختلف . اینم بگم که اون موقع تو اون سن وسال تمام دوستام یکی رو به عنوان خواننده برتر قبول داشتند و من کسی رو نداشتم و اونروز ها دلم می خواست یکی رو هم من انتخاب کنم اونروز نوبت به پخش صدای ابی بود و چون آلبوم ستاره های سربی ابی تازه بیرون اومده بود برادرم بیشتر اونو می ذاشت . در اون دقایق بود که با صدای ترانه قبله ابی از خواب بیدار شدم نمی دونم توی اون آهنگ چی بود که من تصمیم گرفتم طرفدار خواننده ش بشم جالب اینجا بود که حتی نمی دونستم خواننده اون ترانه کیه . ولی با خودم عهد بستم که طرفدار اون باشم . این از این برادر من مثل خیلی از افراد دیگه هرازچندگاهی تمام خوانندهای مختلف رو دور می زنه و عشق ثابت نداره ولی من بر خلاف اون از اون موقع تا الان نتونستم از ابی دست بردارم . دلیلش شاید که نه حتما اینه : که دیگران به ابی یا بقیه خواننده ها فقط به چشم یک خواننده نگاه می کنم ، در صورتی که من به ابی به چشم یه فردی که تمام در دلهایم رو فریاد می زنه. تا حالا پیش نیومده چیزی جمله ای کلمه ای رو تو زندگیم احساس کنم ولی توی ترانه های ابی نباشه. هر چی که دلم بخواد بگم توی ترانه های ابی هست در ضمن نوع خوندنش هم با بقیه فرق داره (یه حالت سینوسی داره ).

اینارو گفتم که جلوی خیلی از حرفها رو بگیرم بعداً نگین چرا اینقدر از ابی می نویسی و مگه ابی کیه که اینقدر دوستش داری .
این یکی از خاطرات ناگفته زندگی من بود که برای اولین بار برای یکی تعریف کردم باز هم از این دست از خاطره ها دارم که دلم می خواد همه ش رو اینجا بنویسم .پس فعلا بای بای

چیزی بگو

سلام

 یکی باید اینارو به من بگه ولی نمی دونم چرا من دارم به شما ها بگم . ولی اینو می دونم که اینجا رو باید درست و حسابی معروف کنم .و چیزای خوبی بنویسم و که اونجا نمی تونستم بنویسم . پس برای شروع کار با یه شعر یه ترانه شروع می کنم . 

بی خیال اگه که نارفیق روزگار
دل گرم تو نداره سایه سار
بی خیال اگه که زیر این کبود
از شروع قصه هات هیچکی نبود

 نشکن از اینکه نداری مهربون
توی خلوت شبات یه همزبون
نگیره غصه ات از آدمای سرد
نشه درد دلتو این همه درد 

ولشون اگه که بی خیالتن
نذار اینجور چیزا بهت غصه بدن
بگو داد بزن خوشم آی آدما
غصه ای نیست اگه تلخین شماها 

 آی آدما من به کی بگم خوشم . هیچم غصه ای نیست اگه کسی مارو تحویل نمی گیره.